جدول جو
جدول جو

معنی حساب دانی - جستجوی لغت در جدول جو

حساب دانی
(حِ)
حالت حساب دان
لغت نامه دهخدا
حساب دانی
محاسباتی مهارت، حسابداری
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسابداری
تصویر حسابداری
عمل منظم نگه داشتن حساب ها، شعبه ای در یک اداره یا مؤسسه که به حساب های آن اداره یا بنگاه رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حساب دان
تصویر حساب دان
کسی که حساب میداند، کسی که قواعد علم حساب را می داند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
پس دادن حساب. حساب پس دادن. حساب کردن:
اگرچه دورم از آن بزم میتوانم داد
حساب خندۀ گل با شمار گریۀ شمع.
صائب اصفهانی (از آنندراج) (ارمغان آصفی).
هر نقد دل که میبرد آن دست خوش نگار
آخر به ما حساب به انگشت میدهد.
تأثیر اصفهانی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دانندۀ حساب. حساب داننده. کسی که از حساب سر در می آورد، کنایه از قانون دان. (آنندراج) :
بسیار کم شمردن ما لایق تونیست
شاه آن بود که خوب نداند حساب را.
یحیی کاشی (از ارمغان آصفی).
، زبان دان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ بِ)
نام چند نورد غشائی به شکل داس از جمله: حجاب داسی دماغ صغیر و حجاب داسی دماغ کبیر
لغت نامه دهخدا
(حِ بِ)
حسابی که در بانکها به نام اشخاص باز میگردد و شرایط نقل و انتقال وجوه سپرده در این حساب آسان میباشد. و معمولاً سودی برای آن منظور نمیشود. (اصطلاح بانکی)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
عمل حساب ساز. حساب ساختن. حساب تراشی
لغت نامه دهخدا
(حِ بِ)
حساب دولتی: و نسخجات محاسبات عمال و مؤدیان حساب دیوانی کل ولایات... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 6)
لغت نامه دهخدا
همارداری، شمارداری عمل و شغل حسابدار محاسبی، اداره یا دایره ای در وزارتخانه یا اداره کل و یا موسسه ای که اعضای آن بحسابهای مربوط رسیدگی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسابدان
تصویر حسابدان
کسی که از علم حساب اطلاع دارد محاسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساب جاری
تصویر حساب جاری
همار تزاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساب دان
تصویر حساب دان
آنکه از حساب سر در می آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسابدانی
تصویر حسابدانی
عمل و شغل حسابدان محاسبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساب سازی
تصویر حساب سازی
تنظیم کردن صورت حساب های غیرواقعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسابداری
تصویر حسابداری
شمار داری
فرهنگ واژه فارسی سره
آداب شناسی، ادب، فرهنگ، فرهیختگی، نزاکت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حساب تراشی، سندسازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محاسبه گری، محاسبی، شغل حسابدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد